غریق نجاتی نیست...


احساس غرق شدگی دارم ....


احساسی که لب پنجره آفتاب میگیرد .....


کنار گلدان های کاکتوس رشد می کند پرو بال میگیرد ....


زنی نشسته در اعماق روحم فریاد میکشد میان انبوه روزمرگی ها.....


شاید ...


شاید  از تاراج احساسی که درهم شکست و به یغما رفت فریاد می کشد و من درخود غرق میشوم....


حتی بعد از سالها ....


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.